دیرین دارین

ساخت وبلاگ
هیچکی مثه تو نبود۳ قسمت سوم من: ماهان ول کن حوصله ندارم. با تو برقصم یکی یکی سر وکله مگسها پیدا میشه. بابام خوشش نمیاد با پسرای غریبه برقصم. ماهان ابروهاشو انداخت بالا و گفت: با غریبه نرقص با من برقص. آنا پا نشی میرم اجازه اتو از عمو مسعود می گیرما.همین یک کارم مونده بود که مثل دختر ابتدایی ها برای رقصیدنم از ولیم اجازه بگیرم. به زور بلند شدم و یه دور با ماهان رقصیدم. در واقع هر دومون شلنگ تخته ان دیرین دارین...ادامه مطلب
ما را در سایت دیرین دارین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman80roman بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 4 شهريور 1400 ساعت: 19:01

-آنا… آنا… آنا - وا چیشده نازی سرم رف -میگما تو اینستا یه پست خوندم تور کیش دو هفته ای پایه ای بریم؟ - فکر خوبیه بزار با ننه بابام مشورت کنم بعد خبرت میکنم -باشه پس منتظرتما -اوه نازی محتشم داره میاد باید قطع کنم الانم میاد اتاق تو -خسته نباشید خانم راد -ممنون آقای محتشم -خانم راد ميشه طرح هاتونو ببینم -بفرمایید آقای محتشم طرح هارو گرفت و یه نگاه موشکافانه بهش انداخت -طبق معمول معرکست دیرین دارین...ادامه مطلب
ما را در سایت دیرین دارین دنبال می کنید

برچسب : قسمت,چهار, نویسنده : roman80roman بازدید : 97 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:33

حس کردم رفتم رو ویبره همچین تکون میخوردم پلاسما و خونم از هم جدا شد. سیخ نشستم و به اطرافم نگاه کردم نازی با نیش باز زل زل منو نگاه میکرد -د آخه مرض داری مارمولک -زود باش امروز کلی کار داریم با یادآوری کارایی که باید انجام میدادیم از جام پریدم رفتم دشوری و بعد از انجام کارای مربوطه اومدم بیرون با نازی رفتیم پایین مامان که رفته بود سر کار بابا هم رفته بود هتل -اوووووووو آنا مامیت چه سلیقه ای داره د دیرین دارین...ادامه مطلب
ما را در سایت دیرین دارین دنبال می کنید

برچسب : قسمت,رمان,چهار, نویسنده : roman80roman بازدید : 115 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:33

Khodam:سارینا رسیدم دم خونه و رادوین درو با ریموت باز کرد و ماشینو یه گوشه پارک کرد پیاده شدیم رادوین رفت در صندوق رو باز کرد منم رفتم خریدای خودمو و رادوین رو از صندلی عقب ورداشتم و بردم تو خونه مامان و نیلی جون و ماندانا جون انگار رفته بودن خرید هیچکی جز پدربزرگ رادوین که تو آشپزخونه بود زود پلاستیک های خرید رو گذاشتم تو اتاقمو برگشتم تو حیاط رادوین داشت جعبه های میوه رو کنار حوض کوچیکی که جز ا دیرین دارین...ادامه مطلب
ما را در سایت دیرین دارین دنبال می کنید

برچسب : قسمت,بیست,هشتم,رمان,لیدی,شیطون, نویسنده : roman80roman بازدید : 258 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:33

حدودا یه نیم ساعتی خودمو با گوشیم مشغول کردم فکرم پیش سارینا بود یه پیام بهش دادم «سلام خانومی خوبي؟ اومدن؟ نتیجه چی شد؟ » و گوشیمو گذاشتم رو ویبره و گذاشتم رو صندلی کناریم و سرمو گذاشتم رو فرمون. با صدا ویبره گوشیم زود گوشیو ورداشتم «سلام رادی مرسی تو خوبی نه هنو نیومدن منم رفتم بگردم تو محوطه » یهو گوشیم زنگ خورد مامان بود -الو مامان - رادوین پسرم بیا -باشه مامان گوشیو گذاشتم تو جیبم و گل و شیری دیرین دارین...ادامه مطلب
ما را در سایت دیرین دارین دنبال می کنید

برچسب : قسمت,بیست,رمان,لیدی,شیطون, نویسنده : roman80roman بازدید : 280 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:33

پادشاه اجباری من3 کسی که دیده بودم شوکه شدم امیر! امکان نداره خودش باشه چقدر عوض شده همین جور که بهش زل زده بودم  متوجه من شدو اونم به من زل زد بعد چند لحظه به خودش اومدو به سمتم حرکت کرد همین جور که داشت میومد دستشو تو هوا تکون دادو گفت به به تانی خانم شما کجا اینجا کجا تو اسمونا دنبالت می گشتیم ای دیرین دارین...ادامه مطلب
ما را در سایت دیرین دارین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman80roman بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 4:59

پادشاه اجباری من4 زود باش پاشو لنگ ظهره تانیاااااااا ….. همینجور که مامان داشت صدام میکرد پتورو رو سرم کشیدمو اهمیت ندادم چشام دوباره داشت گرم میشد که صدای جیغ مامانم بلند شد_آی دزد آی دزد_یا خدا دزد سریع با همون وضع موها و لباس پریدم بیرون از اتاق همین طور دنبال دزد میکشتم که دیدم مامانم با نیش باز دیرین دارین...ادامه مطلب
ما را در سایت دیرین دارین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman80roman بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 4:59

پادشاه اجباری من5 چن وخته با کمک رویا و امیر دنبال کار میگردم که حداقل به بابا تو جور کردن پول کمک کنم با نا امیدی از پنجمین شرکت میزنم بیرون جواب همشون یه جملس باهاتون تماس میگیریم کنار خیابون راه میرم و تو افکار خودم غرق شدم با صدای گوشیم به خودم میام و گوشیو میزارم دم گوشم -واااااااای تانی مژده ب دیرین دارین...ادامه مطلب
ما را در سایت دیرین دارین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman80roman بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 4:59

پادشاه اجباری من6 چند روزی از درخواستم واسه کار تو شرکتایی که رفتم میگذره ولی دریغ از یک تماس هییییی اینم شانسه من دارم من اگه شانس داشتم اسمم غلام بود بگذریم اخ گشنمه رفتم تو اشپز خونه و یه سیب برداشتمو رفتم طرف تلوزیون مامان طبق معمول کلاس داشتو باباهم تو هال بود_سلام بابایی خوبی چخبر کم پیدایی_مم دیرین دارین...ادامه مطلب
ما را در سایت دیرین دارین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman80roman بازدید : 65 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 4:59

پادشاه اجباری من 7 از در خونه اومدم بیرون ناخوداگاه به سمت پارکینگ رفتم یه لحظه به خودم اومدم…واییییییی تانی حواست کجاست تو که دیگه ماشین نداری هعییییی خدااا ببین به چه روزی افتادیم  بیخیالش…با نا امیدی تمام به سمت خیابون رفتم که دربست بگیرم نمیخواستم منتظر اتوبوس وایسم که روز اولی دیر برسم و …. حدو دیرین دارین...ادامه مطلب
ما را در سایت دیرین دارین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman80roman بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 4:59